۱۹۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳۵۰

هلاک جلوه برق است آشیانه من
بغل چو موج گشاید به سیل خانه من

خراب حالی ازین بیشتر نمی باشد
که جغد خانه جدا می کند ز خانه من

سیاه مستی من رنگ بست افتاده است
خمار صبح ندارد می شبانه من

ز بس گزیده ز دلگیری وطن شده ام
زبان مار بود خار آشیانه من

روانی سخن من ز هم خیالان نیست
ز موج خویش چو دریاست تازیانه من

چراغ دولت ابر بهار روشن باد!
که چون صدف ز گهر ساخت آب و دانه من

به ابر قطره دهم سیل در عوض گیرم
ز خرج، بیش چو دریا شود خزانه من

مرا ز خاک به اندک توجهی بردار
چو تیر کج مگذر راست از نشانه من

ز گریه ای که مرا در گلو گره گردد
سپهر سفله کند کم ز آب و دانه من

گرفته بود جهان را فسردگی صائب
دماغ خشک جهان تر شد از ترانه من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.