۱۹۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳۶۶

امروز رخ نشسته به خون جگر سخن
از صلب خامه آمده با چشم تر سخن

هر نقطه شاهدی است که بر صفحه وجود
هرگز نداشت جز گره دل ثمر سخن

روزی که از شکاف قلم چشم باز کرد
در خاک تیره رفت فرو تا کمر سخن

داغ ستاره سوختگی داشت بر جبین
روزی که شد ز کلک قضا جلوه گر سخن

از بس که رو به هر طرفی کرد و ره نیافت
از شرم، روی صفحه ندارد دگر سخن

تا کی الف به سینه کشد کلک بی گناه؟
دندان ز نقطه چند نهد بر جگر سخن؟

در عهد این سیاه دلان آب جوی شد
گر داشت آبرویی ازین پیشتر سخن

سیر آمدم ز قسمت ایام، تا به چند
چون خامه حاصلم بود از خشک (و) تر سخن

از چشم اهل هند، سخن آفرین ترم
عاجز نیم چو طوطی کم حرف در سخن

با شق خامه، شق قمر را چه نسبت است؟
بیرون نیامده است ز شق قمر سخن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳۶۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.