۲۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳۶۸

پیش قضای حق دم چون و چرا مزن
در بحر بی کنار عبث دست و پا مزن

تا در دل تو داعیه اعتراض هست
خاموش باش و دم ز مقام رضا مزن

کوته شود زبان ملامت ز احتیاط
با دیده گشاده قدم بی عصا مزن

سهل است ناامید ز بیگانگان شدن
با جان پر امید در آشنا مزن

در آتش است نعل سفر رنگ و بوی را
دامن گره به دامن این بی وفا مزن

در خاک کن نهان قلم استخوان من
آتش به دفتر پر و بال هما مزن

مجنون گرفت دامن محمل به دست صبر
بیهوده قطره در طلب مدعا مزن

صائب کباب شد دل عالم ز ناله ات
در پرده بیش ازین سخن آشنا مزن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.