۲۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳۶۹

خاکم به چشم در نگه واپسین مزن
زنهار بر چراغ سحر آتشین مزن

افتاده را دوباره فکندن کمال نیست
آن را که خاک راه تو شد بر زمین مزن

کافی است بهر سوختنم یک نگاه گرم
آتش به جانم از سخن آتشین مزن

بگذار چشم فتنه خوابیده را به خواب
ناخن به داغ سینه اندوهگین مزن

انصاف نیست آیه رحمت شود عذاب
چینی که حق زلف بود بر جبین مزن

چون شیشه توتیا شود از سنگ فارغ است
بر سنگ خاره شیشه ما بیش ازین مزن

خواهی که گیرد از تو سپهر برین حساب
زنهار ناشمرده قدم بر زمین مزن

صائب به گوشه دل خود تا توان خزید
زنهار حلقه بر در خلق برین مزن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.