۲۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳۹۰

یک دل نشد گشاده ز گفت و شنید من
با هیچ قفل راست نیامد کلید من

در سنگ از شرار و شرر می دهم خبر
افلاک یک ستاره ندارد به دید من

با تیغ پاک کرده ام اینجا حساب خود
از خاک، روی شسته برآید شهید من

مردان هزار فوج ز همت شکسته اند
غافل مباش از سپه ناپدید من

ابر سیاه، پرده سیلاب فتنه است
ایمن مشو ز آفت چشم سفید من

این آن غزل که گفت مسیحای زنده دل
کاین خلق نیست در خور گفت و شنید من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.