۲۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳۹۳

دلدار رفت و برد دل خاکسار من
یکبار شد ز دست کند و شکار من

رفتی و رفت با تو دل بی قرار من
یکبار شد تهی ز دو گوهر کنار من

می بود سهل کار دل غم کشیده ام
بودی به جای خویش اگر غمگسار من

واحسرتا که چون گل رعنا به باد رفت
در یک نفس خزان من و نوبهار من

از نیم جان من به چه تقصیر دست داشت؟
شوخی که برد صبر و شکیب و قرار من

باری مرا به داغ جدایی چو سوختی
غافل مشو ز حال دل داغدار من

صبری که بود پشت امیدم ازو به کوه
در روزگار هجر نیامد به کار من

باغ و بهار من ز جهان دامن تو بود
دیگر به دامن که نشیند غبار من؟

آیا بود به گریه شادی بدل شود
این گریه های تلخ شب انتظار من؟

صائب ترانه ای که بشوید ز دل غبار
امروز نیست جز سخن آبدار من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.