۲۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۴۳۲

از داغ بود چهره افروخته من
گردد ز شرر زنده دل سوخته من

چون آتش سوزان ز طرب نیست، که باشد
از سیلی صرصر رخ افروخته من

چون لاله ز می نیست مرا سرخی رخسار
خون است شراب جگرسوخته من

پوشیدن چشم است مرا خانه صیاد
غافل مشو از باز نظردوخته من

تا چشم کند کار، سیه خانه لیلی است
در دامن صحرای دل سوخته من

فریاد که چون غنچه پی سوختن دل
شد مشت شراری زراندوخته من

صائب کند از سایه خود وحشت صیاد
رم کرده غزالی که شد آموخته من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۴۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.