۱۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۴۵۵

زهر آب زندگانی می شود در جام او
نیست فرقی در میان بوسه و دشنام او

قاصدان را لب ز پیغام زبانی می شود
نامه سربسته از شیرینی پیغام او

چون خط عنبرفشان، پیچ و خم تار نگاه
مو به مو پیداست از رخساره گلفام او

می کند از طوق قمری حلقه نام سرو را
از صنوبر قامتان هر جا برآید نام او

می کند زنجیر جوهر پاره چون دیوانگان
ز اشتیاق خون من شمشیر خون آشام او

عالمی چون سایه زیر پای او افتاده اند
تا که را از خاک بردارد دل خودکام او

بر گرفتاران ره اندیشه پرواز بست
بس که گیرنده است چشم حلقه های دام او

اینقدر گیرندگی در خاک هم می بوده است؟
ماه نتواند گذشتن از کنار بام او

هر که صائب همچو مجنون می شود یکرنگ عشق
هر کجا وحشی غزالی هست گردد رام او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۴۵۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.