۲۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۴۵۸

قسمت آیینه محرومی است از دیدار تو
عکس ممکن نیست دل بردارد از رخسار تو

آب را کز بی قراری نعل در آتش بود
خشک چون آیینه سازد حیرت گلزار تو

خنده گل چون شکست شیشه اش در دل خلد
گوش هر کس آشنا گشته است با گفتار تو

آب در گوهر نبندد زنگ از استادگی
پسته ای چون گشت از خط لعل گوهربار تو؟

از صف مژگان خوش چشمان بود گیرنده تر
دامن نظاره را خار سر دیوار تو

هست گیراتر ز خون بی گناهان چهره ات
چون تماشایی نظر بردارد از رخسار تو؟

دست می شوید ز آب روح بخش زندگی
هر که را دل زنده گردد صائب از افکار تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۴۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.