۲۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۴۶۰

می خورد خون فراغت تشنه آزار تو
دست از دست مسیحا می کشد بیمار تو

نیم جانی داشتم نزدیک لب آورده ام
بر سر حرف است اگر شیرینی گفتار تو

بر سر اقبال با هم گفتگوها کرده اند
سایه بال هما با طره دستار تو

سرو می ترسم که بال قمریان را بشکند
سخت می پیچد به خود از غیرت رفتار تو

صائب این طرز سخن را از کجا آورده ای؟
خنده بر گل می زند رنگینی اشعار تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۴۵۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.