۱۸۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۴۷۳

ای بهار آفرینش گرده سیمای تو
رشته جانها خس و خاشاک از دریای تو

جوی خون از دیده خورشید می سازد روان
چهره خاک از فروغ لاله حمرای تو

خاک تا گردن میان آب پنهان گشته است
بس که می سوزد دلش از آتش سودای تو

دامن بی طاقتان را خاک نتواند گرفت
چون شرر از سنگ می آید برون جویای تو

گوهر دلها ز گلزار تو عقد شبنمی است
رشته جانها رگ ابری است از دریای تو

خاک شد بیدار از خواب گران نیستی
از عرق افشانی رخسار جان افزای تو

تیغ اگر بارد به فرقش، همچنان آسوده است
بس که حیران است صائب در رخ زیبای تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۴۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.