هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی، زیبایی و جذابیت معشوق را با تصاویر شاعرانه و استعارههای زیبا توصیف میکند. شاعر از قامت رعنای معشوق، سودای عشق، و تأثیرات عمیق آن بر طبیعت و عاشقان سخن میگوید. همچنین، از عناصری مانند ماه، سرو، یوسف، و مجنون برای تقویت تصاویر خود استفاده میکند.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی نیاز دارد. همچنین، برخی از استعارهها و اشارات ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.
غزل شمارهٔ ۶۴۷۴
ای قیامت پیش خیز قامت رعنای تو
فتنه آخر زمان ته جرعه صهبای تو
نیست خالی یک سر موی تو از سودای تو
پیش یکدیگر نظربازند سر تا پای تو
در ته خاکستر قمری نهان گردیده اند
سروها از انفعال قامت رعنای تو
پرده های دیده اش پیراهن یوسف شود
هر که یک شب را به روز آورد در سودای تو
معنی روشن بود در لفظهای دلفریب
در ته زنگار خط آیینه سیمای تو
زود باشد اشک تلخش نقل محلفها شود
هر که را افتد نظر بر لعل شکرخای تو
در غبار خاطر مجنون حصاری گشته است
دیده آهو ز شرم نرگس شهلای تو
نازنین تر می شوی هر روز از روز دگر
ناز چندانی که می ریزد ز سر تا پای تو
برگریزان است در کوی تو ایام بهار
بس که می ریزد دل از نظاره بالای تو
زیر پای سرو افتاده است چون زنجیر آب
نه فلک در پایه معراج استغنای تو
چون غرور خسروان از گرد لشکر شد زیاد
از غبار خط غرور حسن بی پروای تو
حیرت رویت ثوابت می کند سیاره را
چون عرق دل زود برمی دارد از سیمای تو؟
عاشقان را سختی ایام سنگ راه نیست
چون شرر از سنگ می آید برون جویای تو
می کشد در گوش سرو از طوق قمری حلقه ها
در گلستانی که گردد جلوه گر بالای تو
می شود صائب بساط جوهری روی زمین
گر چنین گوهر به ساحل افکند دریای تو
فتنه آخر زمان ته جرعه صهبای تو
نیست خالی یک سر موی تو از سودای تو
پیش یکدیگر نظربازند سر تا پای تو
در ته خاکستر قمری نهان گردیده اند
سروها از انفعال قامت رعنای تو
پرده های دیده اش پیراهن یوسف شود
هر که یک شب را به روز آورد در سودای تو
معنی روشن بود در لفظهای دلفریب
در ته زنگار خط آیینه سیمای تو
زود باشد اشک تلخش نقل محلفها شود
هر که را افتد نظر بر لعل شکرخای تو
در غبار خاطر مجنون حصاری گشته است
دیده آهو ز شرم نرگس شهلای تو
نازنین تر می شوی هر روز از روز دگر
ناز چندانی که می ریزد ز سر تا پای تو
برگریزان است در کوی تو ایام بهار
بس که می ریزد دل از نظاره بالای تو
زیر پای سرو افتاده است چون زنجیر آب
نه فلک در پایه معراج استغنای تو
چون غرور خسروان از گرد لشکر شد زیاد
از غبار خط غرور حسن بی پروای تو
حیرت رویت ثوابت می کند سیاره را
چون عرق دل زود برمی دارد از سیمای تو؟
عاشقان را سختی ایام سنگ راه نیست
چون شرر از سنگ می آید برون جویای تو
می کشد در گوش سرو از طوق قمری حلقه ها
در گلستانی که گردد جلوه گر بالای تو
می شود صائب بساط جوهری روی زمین
گر چنین گوهر به ساحل افکند دریای تو
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۴۷۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.