۲۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۵۰۱

ندارد اختیار در گشودن باغبان تو
که در را می گشاید جوش گل در گلستان تو

ز ابروی تو دارد هر سر مو شوخی مژگان
پر سیمرغ بخشد تیر بی پر را کمان تو

ز منعم کاسه همسایه خالی برنمی گردد
قدح لبریز برگردد ز لعل می چکان تو

جهد از طوق قمری سرو چون تیر از کمان بیرون
به هر گلشن که گردد جلوه گر سرو روان تو

سخن چندان که خود را چون الف باریک می سازد
به دشواری برون آید از تنگ دهان تو

نمی دارد به زودی رشته همتاب دست از هم
رگ جان را گسستن نیست از موی میان تو

ازان از دیدن خورشید در چشم آب می گردد
که مالیده است روی زرد خود بر آستان تو

به بی برگان چنان ای شاخ گل مستانه می خندی
که در خواب بهاران است پنداری خزان تو

نمی گردد زبان جرأت من، ورنه می گفتم
که جای بوسه پر خالی است در کنج دهان تو!

تو جولان می کنی از سرکشی در اوج استغنا
کجا افتد به دست کوته صائب عنان تو؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۵۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۵۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.