۲۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۵۵۷

نفس ظلمانی نمی دارد محابا از گناه
نیست پروا طفل زنگی را ز پستان سیاه

از هوا گیرند بی مغزان حدیث پوچ را
کهربا را می پرد چشم از برای برگ کاه

می کند دل را سیه نور چراغ عاریت
نیست ممکن شستن داغ کلف از روی ماه

زینهار از کنج عزلت پای خود بیرون منه
کز بها افتاد یوسف تا برون آمد ز چاه

نیست در پایان عمر از رعشه پیران را گزیر
بر فروغ خویش می لرزد چراغ صبحگاه

سجده شکرش به دامان قیامت می کشد
هر که را صائب شود آن طاق ابرو قبله گاه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۵۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۵۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.