۲۷۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۵۶۲

از سر عشاق در زیر فلک سامان مخواه
اختیار از گوی عاجز در خم چوگان مخواه

از جهان بی وفا با تلخرویی صلح کن
نقش یوسف بر درو دیوار این زندان مخواه

صددرستی شیشه گر را در شکست شیشه هست
گر دلت را عشق برهم بشکند تاوان مخواه

مرگ بی منت گواراتر ز آب زندگی است
زینهار از آب حیوان عمر جاویدان مخواه

خانه آباد پیش پای سیل افتاده است
خاطر معمور جز در خانه ویران مخواه

جز جواب خشک، موجی نیست در بحر سراب
مد احسان زینهار از دفتر دوران مخواه

نیست بحر نعمت بی خواهش حق را کنار
چون صدف گر لب گشایی هیچ جز دندان مخواه

شرم دار از حق، مبر صائب نیاز خود به خلق
بر سر خوان سلیمان دانه از موران مخواه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۵۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۵۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.