۱۹۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۵۶۱

از مزار اهل حق جز دولت عقبی مخواه
زینهار از ترک دنیا کردگان دنیا مخواه

آبرو چون جمع شد دریای گوهر می شود
حفظ آب روی خود کن گوهر از دریا مخواه

نیش منت را به زهر جانگزا پرورده اند
صبر کن بر زخم خار و سوزن از عیسی مخواه

صورت دیباست، باشد هر که دربند لباس
هوش اگر داری شعور از صورت دیبا مخواه

مردم افتاده را استادگان گیرند دست
سرفرازی را به غیر از عالم بالا مخواه

دل چو روشن گشت صائب می شود روشن حواس
از خدای خویش چیزی جز دل بینا مخواه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۵۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۵۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.