۲۵۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۶۳۹

دلگیر نیست از تن، جانهای زنگ بسته
کنج قفس بهشت است، بر مرغ پرشکسته

آن را که هست شرمی خون خوردن است کارش
جز دل غذا ندارد شهباز چشم بسته

مشکل ز پا نشیند تا دامن قیامت
آن را که از ره عشق خاری به پا نشسته

از حرف سخت باشند فارغ گشاده رویان
از زخم سنگ باشد ایمن در نبسته

مژگان من نشد خشک تا شد جدا ز رویت
گوهر نمی شود بند در رشته گسسته

تا ممکن است زنهار لب را به خنده مگشا
کز راه هرزه خندی است پرخون دهان پسته

حسنت به زلف پرچین تسخیر ملک دل کرد
فتح چنین که کرده است با لشکر شکسته؟

دست سبوی می را از دست چون گذاریم؟
از بحر غم برآورد ما را به دست بسته

این آن غزل که صائب آخوند محتشم گفت
دل بردن به این رنگ کاری است دست بسته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۶۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۶۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.