۱۷۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۶۵۵

در تمام عمر اگر یک روز عاشق بوده ای
از حساب زندگی روزشمار آسوده ای

چون می گلرنگ خون عاشقان غماز نیست
از غبار خط چرا این خاک بر لب سوده ای؟

از پشیمانی مشو غافل که روز بازخواست
برگ عیش توست هر دستی که بر هم سوده ای

بی قراران نیستند آسوده در زیر زمین
از گرانجانیتو بر روی زمین آسوده ای

بحر رحمت از تو هر ساعت به رنگی می شود
بس که دامن را به الوان گناه آلوده ای

تا ز خود بیرون نمی آیی سفر ناکرده ای
گر به مژگان سنگلاخ دهر را پیموده ای

ترک هستی کن که خاکت می فشارد در دهن
این می ناصاف را صدبار اگر پالوده ای

رو اگر در کعبه آری سجده بت می کنی
تا ز زنگار خودی آیینه را نزدوده ای

گرچه داری در میان خرمن افلاک جای
از غلوی حرص چون موران کمر نگشوده ای

پیش پای سیل افتاده است صحرای وجود
تو ز غفلت در خطرگاهی چنین آسوده ای

عشق را در پرده ناموس پنهان می کنی
چهره خورشید را صائب به گل اندوده ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۶۵۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۶۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.