۱۸۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۶۸۰

دل چه افتاده است در این خاکدان بندد کسی؟
در تنور سرد از بهر چه نان بندد کسی؟

پای خواب آلود منزل را نمی بیند به خواب
با زمین گیری چه طرف از آسمان بندد کسی؟

با قد خم گشته راه عشق رفتن مشکل است
در جوانی به که این زه بر کمان بندد کسی

تا به چند از سادگی بر کشتی جسم گران
هر نفس لنگر به جای بادبان بندد کسی؟

در گلستانی که روید دام چون سنبل ز خاک
به که بر شاخ بلندی آشیان بندد کسی

این بیابان را به تنهایی بریدن مشکل است
چون جرس خود را مگر بر کاروان بندد کسی

از نزول درد و غم اظهار دلگیری خطاست
حیف باشد در به روی میهمان بندد کسی

چون قفس در هر رگم چاکی سراسر می رود
دست عشق لاابالی را چسان بندد کسی؟

راه امن بیخودی را کاروان در کار نیست
دل چرا صائب به این افسردگان بندد کسی؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۶۷۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۶۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.