۲۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۷۱۰

گر چه خالی کردم از خون صد ایاغ از تشنگی
دل همان در سینه سوزد چون چراغ از تشنگی

ساغر خون خوردنم چون لاله نم بیرون نداد
بس که دل در سینه من بود داغ از تشنگی

بحر اگر در کاسه ام ریزند می گردد سراب
خشک شد از بس مرا مغز و دماغ از تشنگی

چشم احسان دارم از آهن دلان روزگار
آب را از تیغ می گیرم سراغ از تشنگی

حال من دور از لب جان بخش او داند که چیست
چون سکندر هر که گردیده است داغ از تشنگی

شهپر طاوس می باید که باشد سبز و تر
نیست صائب هیچ (غم) گر سوخت داغ از تشنگی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۷۰۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۷۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.