۲۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۷۱۳

ابر مظلم تیره گرداند جهان را در دمی
یک ترشرو تلخ سازد عیش را بر عالمی

شبنمی بر دامن گلهای بی خارست بار
بر سبکروحان گرانی می کند اندک غمی

در تجرد می شود اندک حجابی سد راه
آستین دست شناور راست بند محکمی

کوتهی در زخم ناخن این خسیسان می کنند
آه اگر می داشت داغ ما توقع مرهمی

برنمی خیزد به تنهایی صدا از هیچ دست
زود رسوا می شود رازی که دارد محرمی

رتبه کوچکدلی در دیده من شد بزرگ
تا سلیمان کرد تسخیر جهان از خاتمی

گریه نتوانست سوز عشق را تخفیف داد
آتش خورشید را خامش نسازد شبنمی

واصل خورشید می گردد به یک مژگان زدن
هر که را چون شبنم گل هست چشم پرنمی

گوشها را یک قلم می ساختم تنگ شکر
همچو نی در چاشنی می داشتم گر همدمی

سبز می شد کشت امیدم درین مدت، اگر
چشم خود را آب می دادم ز ابر بی نمی

قابل افسوس نبود دوری افسردگان
مرگ خون مرده را صائب نباشد ماتمی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۷۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۷۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.