۱۹۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۷۳۸

از بلند و پست نبود چاره تا گرد رهی
گرد هستی برفشان از خود اگر مرد رهی

خاکساران می شوند آخر ز مطلب کامیاب
دامنی خواهی به دست آورد اگر گرد رهی

سختی راه طلب سنگ فسان رهروست
رو مگردان از دم شمشیر اگر مرد رهی

خواب هیهات است گردد جمع با درد طلب
پای خواب آلوده ای تا فارغ از درد رهی

کی توانم چشم در دامان منزل گرم کرد؟
این چنین کز سستی کوشش تو دلسرد رهی

با تن آسانی به مقصد راه برون مشکل است
دور گرد منزلی تا نازپرورد رهی

از هدف چون تیغ کج رزق تو خاک تیره است
در طلب افتان و خیزان تا تو چون گرد رهی

فرد را نتوان پریشان همچو دفتر ساختن
جمع چون خورشید کن خود را اگر فرد رهی

تیغ عریان می کند کوته زبان خصم را
پا مکش صائب به دامن گر هماورد رهی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۷۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۷۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.