۲۰۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۷۹۵

تا ز رخسار چو مه پرده برانداخته ای
سوز خورشید به جان قمر انداخته ای

در سراپای تو کم بود بلای دل و دین؟
که ز خط طرح بلای دگر انداخته ای

دولت حسن تو وقت است شود پا به رکاب
کار ما را چه به وقت دگر انداخته ای؟

تو که در خانه ز شوخی ننشینی هرگز
رخت ما را چه ز منزل بدر انداخته ای؟

تلخکامان تو از مور فزونند، چرا
مور خط را به طلسم شکر انداخته ای؟

گرچه در باغ تو گل بر سر هم می ریزد
خار در دیده اهل نظر انداخته ای

نیست در باغ نهالی به برومندی تو
سایه را آخر و اول ثمر انداخته ای

شکوه از تلخی دریای مکافات مکن
تو که چون سیل دو صد خانه برانداخته ای

دل شب مجلس اغیار برافروخته ای
کار صائب به دعای سحر انداخته ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۷۹۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۷۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.