۲۳۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۸۰۹

اگر از موج خطر چشم به ساحل داری
در دل بحر همان آینه در گل داری

از دل تنگ کنی شکوه، نمی دانی حیف
که گشاد دو جهان در گره دل داری

گر شوی آه، نفس راست نخواهی کردن
گر بدانی چه قدر راه به منزل داری

چون توانی سبک این بادیه را طی کردن؟
تو که از نقش قدم پا به سلاسل داری

نسبت حسن چو خورشید به ذرات یکی است
تو ز کوته نظری چشم به محمل داری

باد پروانه کجا گرد دلت می گردد؟
تو که چون شمع دو صد کشته به محفل داری

آب از دیده آیینه روان می گردد
گر به رخسار خود آیینه مقابل داری

می توان یافتن از تلخی گفتار ترا
که ز خط زیر نگین زهر هلاهل داری

پرده شرم تو غمازتر از فانوس است
می توان یافت ز سیما که چه در دل داری

از نظربازی این لاله عذاران صائب
چه به غیر از جگر سوخته حاصل داری؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۸۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۸۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.