۲۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۸۴۹

اگر مقید کسب هوا نمی گردی
حباب وار ز دریا جدا نمی گردی

لباس فقر بود پینه بر سراپایت
اگر شکسته تر از بوریا نمی گردی

رضای حق به رضای تو بسته است از حق
چرا به هر چه کند حق رضا نمی گردی؟

ایا کسی که به هنگام ارتکاب گناه
ز شرم خلق به گرد خطا نمی گردی:

ز خلق بیش، ز خود شرم کن که خلق از تو
جدا شوند و تو از خود جدا نمی گردی

ز تخم پوچ تو بی مغز روشن است چو آب
که روسفید درین آسیا نمی گردی

نشسته دست ز دامان دولت دنیا
چو خضر سبز ز آب بقا نمی گردی

تو تا خموش نگردی به صدزبان دراز
چو شانه محرم زلف دوتا نمی گردی

ز آشنایی مردم گزیده تا نشوی
تو بی شعور به خود آشنا نمی گردی

مدار دست ز دامان پیروان صائب
اگر ز بی بصری رهنما نمی گردی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۸۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۸۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.