۲۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۸۹۱

از زهر چشم، چشم من زار بسته ای
راه عیادت از چه به بیمار بسته ای؟

راه هزار قافله دل می زند به مکر
از شرم پرده ای که به رخسار بسته ای

قانع به یک نظاره خشکیم ما ز دور
بر روی ما چرا در گلزار بسته ای؟

نه حرف می زنی، نه نگه می کنی، نه ناز
بر من در امید به یکبار بسته ای

شبنم ز گلشن تو نظر آب چون دهد؟
کز شرم، چشم رخنه دیوار بسته ای

چون قیمت تو در گره روزگار نیست
از روی لطف راه خریدار بسته ای

صائب ز یار از ته دل نیست شکوه ات
این نغمه را به زور بر این تار بسته ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۸۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۸۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.