۲۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۸۹۷

ای آن که دل به عمر سبکرو نهاده ای
در رهگذار سیل میان را گشاده ای

کوری نمی رود به عصاکش برون ز چشم
خود خوب شو، چه در پی خوبان فتاده ای؟

پیراهنی که می طلبی از نسیم مصر
دامان فرصتی است که از دست داده ای

آرام نیست بوی گل و رنگ لاله را
تو بی خبر چو سرو به یک جا ستاده ای

تا می کشد دل تو به این تیره خاکدان
هر چند بر سپهر سواری، پیاده ای

بر روی هم هر آنچه گذاری وبال توست
جز دست اختیار که بر هم نهاده ای

امروز خانه ای به صفای دل تو نیست
گر روزنش ز دیده عبرت گشاده ای

داغ ندامت است سرانجام رنگ و بوی
صائب چه محو بوی گل و رنگ باده ای؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۸۹۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۸۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.