۲۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۹۰۷

ای غنچه لب که سر به گریبان کشیده ای
در پرده ای و پرده عالم دریده ای

برق سبک عنانی و کوه گران رکاب
در هیچ جا نه و همه جا آرمیده ای

تمکین لفظ و شوخی معنی است در تو جمع
در جلوه ای و پای به دامن کشیده ای

صد پیرهن غریب تر از یوسفی به حسن
در مصر ساکنی و به کنعان رسیده ای

چشم بد از تو دور که چون طفل اشک من
هر کوچه ای که هست به عالم، دویده ای

در پله غرور تو دل گر چه بی بهاست
ارزان مده ز دست که یوسف خریده ای

غیر از نگاه عجز که از دور می کند
ای سنگدل ز صائب مسکین چه دیده ای؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۹۰۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۹۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.