۲۶۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۹۱۳

طفلی کز او مراست تمنای آشتی
دارد به جنگ رغبت حلوای آشتی

از عجز ما قرار به تسلیم داده ایم
هم لطف او مگر کند انشای آشتی

هر کس که کرده است تماشای جنگ ما
امروز گو بیا به تماشای آشتی

امید صلح اگر چه ندارد کسی ز تو
بگذار از برای خدا جای آشتی

در طبع جنگجوی تو هر چند رحم نیست
دل می کشد همان به تمنای آشتی

شامی است دل سیاه که صبحش پدید نیست
جنگی که در میان نبود پای آشتی

حیرت فکنده است به دارالامان مرا
نه فکر جنگ دارم و نه رای آشتی

صائب کسی که چاشنی جنگ یار یافت
گردید بی نیاز ز حلوای آشتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۹۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۹۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.