۱۸۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۹۹۰

پا به ادب نه که زخم خار نیابی
بار به دلها منه که بار نیابی

تا به جگر نشکنی هزار تمنا
سینه ریش و دل فگار نیابی

تا نفس خویش را شمرده نسازی
در دل خود عیش بی شمار نیابی

تا نکنی از غذا به خاک قناعت
ره به سر گنج همچو مار نیابی

تا نخورد کشتی تو سیلی طوفان
ذوق هم آغوشی کنار نیابی

تا نکنی چون کلیم داغ زبان را
راه سخن پیش کردگار نیابی

تا به سر بی کسان چو شمع نسوزی
شمع پس از مرگ بر مزار نیابی

تا نرسانی به آب، خانه تن را
راه برون شد ازین حصار نیابی

گرد تعلق ز خویش تا نفشانی
آینه روح بی غبار نیابی

راه فنا طی نمی شود به رعونت
پایه منصور را ز دار نیابی

روی چو زر کار را چو زر کند اینجا
برگ نگردیده زرد، بار نیابی

پرتو قهر حق است طاعت بی ذوق
کار مکن تا نشاط کار نیابی

مشت غباری است جسم، روح سوارش
آه درین گرد اگر سوار نیابی

کشتی عزم تو سخت سست عنان است
ترسم ازین بحر خون گذار نیابی

سایه بال هماست دولت دنیا
سایه به یک جای پایدار نیابی

خیز و شکاری بکن که در دو سه جولان
گردی ازین دشت پرشکار نیابی

تا نکنی ترک اعتبار چو صائب
در نظر عشق اعتبار نیابی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۹۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۹۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.