۲۹۳ بار خوانده شده

غزل شماره ۵۰

ای دل نخوری محنت و اندوه که چندت
از یار و دیار ار ببریدند برندت

تا قدر شب قدر وصالش نشناسی
در تاری از آن طره فکندند به بندت

هر چیز که بینی ز زمانی و زمینی
تا مثل شوندت ز قفا جمله دوندت

آن شاهد نغزی که بهر پوست چو مغزی
ای نطق نلغزد بدوئی پای سمندت

در جمله ببین دلبر و آن جمله ببین خود
از خود بگذر تا که بخود راه دهندت

خاموش شو اسرار مگو سرّ محبت
ورنه بسوی دار چو منصور برندت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۴۹
گوهر بعدی:غزل شماره ۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.