۲۸۷ بار خوانده شده

غزل شماره ۱۱۵

ساقی بیا که عمر گران مایه شد تلف
دایم نخواهد این در جان ماند در صدف

طفلی است جان و مهد تن او راقرارگاه
چون گشت راهرو فکند مهدیک طرف

در تنگنای بیضه بود جوجه از قصور
پر زد سوی قصور چو شد طایر شرف

ز آغاز کار جانب جانان همی روم
مرگ ار پسند نفس نه جانراست صد شعف

تابی ز آفتاب بخاک آمد از شباک
خود بودی آفتاب چو شد پرده منکشف

انگشت بین که جمره شد و گشت شعله ور
پس در صفات نور شد آن نار مکتشف

کرد آفتاب باده تجلی در انجمن
قد کان من سنائها الارواح یختطف

موسی جان ز جلوه شدش کوه تن خراب
ولی بوجهه هو ذاالشطر و انصرف

اسرار جان کند ز چه رو ترک ملک و تن
ببند جمال مهر جلال شه نجف
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۱۱۴
گوهر بعدی:غزل شماره ۱۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.