۲۷۷ بار خوانده شده

غزل شماره ۱۳۳

فغان که سخت بافسوس می رود ایام
نه جام باده بدور و نه دور چرخ بکام

نه غیر بر سر صلح و نه چرخ بر سر مهر
نه بخت تیره مساعد نه یار وحشی رام

ببرد از دلم آن زلف بی قرار قرار
ربود چشم دلارام او ز جان آرام

بعشوه هر سر مویت ز من دلی طلبد
بحیرتم که من این نیم دل دهم بکدام

هزار بار اگر بشکنی بسنگ پرم
من آن نیم که دمی بر پرم از آن لب بام

بپای خویش ترا صید پیش میآید
چه حاجت است که دیگر بگسترانی دام

بزیر تیغ تو اسرار کشته شد صدبار
بروی مرده چه شمشیر میکشی ز نیام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۱۳۲
گوهر بعدی:غزل شماره ۱۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.