۲۹۹ بار خوانده شده

غزل شماره ۱۴۵

ای رخت برگ گل سور و لبان نیز چنان
سخنت آب حیاتست و دهان نیز چنان

نیست ریحان چوخطت نافهٔ چین نیز چنین
سرو نبود چو قدت نخل جنان نیز چنان

سرکه پامال تو ای سروروان گشت چه غم
سر نثار قدمت نقد روان نیز چنان

گرچه فحش است بکاغذ دوسه حرفی بنویس
که چو شهد است بیان تو بَنان نیز چنان

غیر محرم به حریم تو و من محرومم
با من اینطور روا نیست به آن نیز چنان

بکمین تا بکمان ناوک کین است ترا
دل خونین هدف تیر تو جان نیز چنان

روزها دیده براه و همه شب ناله و آه
روز اسرار چنین است و شبان نیز چنان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۱۴۴
گوهر بعدی:غزل شماره ۱۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.