۲۷۴ بار خوانده شده

غزل شماره ۱۵۹

خوشا جانی که جانانش تو باشی
خوشادردی که درمانش تو باشی

بباید ترک جان گفت و بسر رفت
بآن راهی که پایانش تو باشی

نه با ایمان بود کارش نه با کفر
هر آنکس کفر و ایمانش تو باشی

خرد زنجیری و دیوانهٔ شد
که خود زنجیر جنبانش تو باشی

بشوئی پا و سر در عشق اسرار
که شاید گوی چوگانش تو باشی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۱۵۸
گوهر بعدی:غزل شماره ۱۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.