۲۶۴ بار خوانده شده

غزل شماره ۱۶۴

پا مانده در گل در سرزمینی
جاکرده در دل مهر حبینی

کارم فتاده با شوخ چشمی
دارم نیازی با نازنینی

زد حاصلم برق ای خرمن حسن
رحمی بفرما بر خوشه چینی

ای ابر رحمت لب تشنگی چند
وی برق سرکش تاکی بکینی

بر آستان نی باری است باری
زان بوستان نی گل آستینی

عشقم در آفاق آوازه افکند
حسن چنان راست عشق چنینی

یارب چه باشد کز در درآید
پیک عنایت از پاک بینی

ای سالک ره از خود خبردار
بس رهزنت هست در هر کمینی

ساقی بفرما فکر خمارم
مشکل شود حل از خم نشینی

از زلف رویت آمد پدیدار
در چشم زاهد کفری و دینی

ابروی طاقت هرکس که دیدی
حسن آفرین را کرد آفرینی

در وادی عشق افتاد اسرار
نه خضر راهی نه هم قرینی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره ۱۶۳
گوهر بعدی:غزل شماره ۱۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.