هوش مصنوعی: شاعر در این متن از عشق و رهایی از قید و بندهای ظاهری مانند تقوا و خرقه سخن می‌گوید. او از عشق به معشوق آتشین و وحدت وجودی می‌سراید و خواهان رهایی از تردیدهاست. در بخشی از شعر، به مرگ و وصیت‌هایش اشاره می‌کند و می‌خواهد با می و موسیقی به خاک سپرده شود. او خود را شهید راه عشق می‌داند و از پیروان می و میکده برای شهادت به پاکی‌اش یاد می‌کند. در پایان، دعایی برای دردمندان و مستمندان می‌کند و از خداوند می‌خواهد که او را از آلایش‌ها پاک کند.
رده سنی: 18+ محتوا شامل مفاهیم عمیق عرفانی، اشاره به می و مستی، و موضوعاتی مانند مرگ و وصیت است که برای درک و پردازش مناسب، به بلوغ فکری و تجربه‌ی بیشتری نیاز دارد.

ساقی‌نامه

دیگر بارم افتاده شوری بسر
بجانم شده آتشی شعله ور

که دستار تقوی ز سرافکنم
ز پاکندهٔ نام را بشکنم

ملولم از این خرقه و طیلسان
که بتها است در آستینم نهان

تو بنمای آن چهرهٔ آتشین
که آتش فتد در بت و آستین

چه آتش که از خود ستاند مرا
نه از غیر تنها رهاند مرا

ز وحدت دلا تا کی اندر شکی
یکی گو یکی دان یکی بین یکی

بیا ساقیا در ده آن راح روح
که یابم ز فیضش هزاران فتوح

صباح است ساقی صبوحی بیار
مئی کو نخواهد صراحی بیار

بلی کی صراحی بود راز دار
ببزمی که نبود خودی را شمار

نخستین که کردند تخمیر طین
گل ما نمودند با می عجین

ندیمان وصیت کنم بشنوید
که عمر گرامی بآخر رسید

چو این رشتهٔ عمر بگسسته شد
بآغاز انجام پیوسته شد

بشد ملک تن بی سپهدار جان
بیغما ربودند نقد روان

خدا را دهیدم بمی شست شوی
بپاشید سدرم از آن خاک کوی

بجوئید خشتم ز بهر لحد
زخشتی که بر تارک خم بود

بسازید تابوتم از چوب تاک
کنیدم می آلوده در زیر خاک

چو از برگ رز نیز کفنم کنید
بپای خم باده دفنم کنید

بکوشید کاندر دم احتضار
همین بر زبانم بود نام یار

نه شمعم جز آن مه ببالین نهید
نه حرفم جز از عشق تلقین دهید

زمرد و زن اندر شب وحشتم
نیاید کسی بر سر تربتم

بجز مطرب آید زند چنگ را
مغنی کشد سرخوش آهنگرا

بخونم نگارید لوح مزار
که هست این شهید ره عشق یار

چهل تن زرندان پیمانه زن
شهادت کنند این چنین برکفن

که این را بخاک درش نسبت است
ز دردی کشان می وحدتست

که می ساختی شیخ سجاده کش
بیک دم زدن عاشق باده کش

ز نظاره گردی اهل کنشت
همه پارسایان تقوی سرشت

نبودی بجز عاشقی دین او
جز این شیوهٔ پاک آئین او

همه کیش از او خدمت میفروش
ز جان حلقهٔ بندگیش بگوش

ندیدیم کاری از او سر زند
بجز اینکه پیوسته ساغر زند

چو ساغر منزه ز چون و زچند
چو خورشید تابان بر اوج بلند

نباشد صداعش نیارد خمار
کند یاربینش هم از چشم یار

الهی بخاصان درگاه تو
بسرها که شد خاک در راه تو

بافتادگان سر کوی تو
بحسرت کشان بلا جوی تو

بدرد دل دردمندان تو
بسوز دل مستمندان تو

بحق سبوکش بمیخارگان
که هستند از خویش آوارگان

بپیر مغان و می و میکده
برندان مست صبوحی زده

که فرمان دهی چون قضاراکه هان
ز اسرار نقد روانش ستان

نخستین ز آلایشش پاک کن
پس آنگاه منزلگهش خاک کن
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر بعدی:مناجات
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.