۲۹۶ بار خوانده شده
تا نشوئید به می دفتر دانایی را
نتوان پای زدن عالم رسوایی را
سرنوشت ازلی بود که داغ غم عشق
جای دادند به دل لاله صحرایی را
آنکه سر باخت به صحرای جنون میداند
که چه سوداست به سر این سر سودایی را
برو از گوشهنشینان خرابات بپرس
لذت خلوت و خاموشی و تنهایی را
دعوی عشق و شکیبا ز کجا تا به کجا
عشق در هم شکند پشت شکیبایی را
نیست جایی که نه آنجاست ولیکن جویید
در دل خویشتن آن دلبر هرجایی را
برو ای عاقل و از دیده مجنون بنگر
تا ببینی همه سو جلوه لیلایی را
یافتم عاقبت این نکته کزو یافتهاند
دلفریبان همه سرمایه زیبایی را
وحدت از خاک در میکده وحدت ساخت
سرمه روشنی دیده بینایی را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
نتوان پای زدن عالم رسوایی را
سرنوشت ازلی بود که داغ غم عشق
جای دادند به دل لاله صحرایی را
آنکه سر باخت به صحرای جنون میداند
که چه سوداست به سر این سر سودایی را
برو از گوشهنشینان خرابات بپرس
لذت خلوت و خاموشی و تنهایی را
دعوی عشق و شکیبا ز کجا تا به کجا
عشق در هم شکند پشت شکیبایی را
نیست جایی که نه آنجاست ولیکن جویید
در دل خویشتن آن دلبر هرجایی را
برو ای عاقل و از دیده مجنون بنگر
تا ببینی همه سو جلوه لیلایی را
یافتم عاقبت این نکته کزو یافتهاند
دلفریبان همه سرمایه زیبایی را
وحدت از خاک در میکده وحدت ساخت
سرمه روشنی دیده بینایی را
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شماره 6
گوهر بعدی:غزل شماره 8
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.