۲۹۴ بار خوانده شده

غزل شماره 40

شد بر فراز مسند دل باز شاه عشق
یعنی گرفت کشور جان را سپاه عشق

جز در فضای سینه رندان می‌پرست
نتوان زدن به ملک جهان بارگاه عشق

شوریدگان عشق برابر نمی‌کنند
با صد هزار افسر شاهی کلاه عشق

در ملک فقر افسر فخرش به سر نهند
هر تن که خاک شد ز دل و جان به راه عشق

ای شیخ روی زرد و لب خشک و چشم تر
در شرع ما به حقیقت بود گواه عشق

خودخواهی از خیال برون کن که در جهان
از خود گذشتگی‌ست همی رسم و راه عشق

هرگز نیابد ایمنی از حادثات دهر
وحدت، مگر دمی که بود در پناه عشق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره 39
گوهر بعدی:غزل شماره 41
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.