۳۱۳ بار خوانده شده

غزل شماره 46

با توسن خیال به هر سو شتافتیم
از دوست غیر، نام نشانی نیافتیم

دلبر نشسته در دل و ما بی‌خبر از او
بیهوده کوه و دشت و بیابان شتافتیم

گفتیم ترک صحبت ابنای روزگار
مردانه‌وار روی دل از جمله تافتیم

معلوم شد که میکده و خانقه یکی‌ست
این نکته را چو اصل حقیقت شکافتیم

شد عاقبت کفن به تن آن جامه‌ای که ما
از پود مهر و تار وفای تو بافتیم

یک ره عدم شدیم پس از مشرق وجود
خورشیدوار بر همه آفاق تافتیم

وحدت اگر چه در سخن سفته‌ای ولیک
کوتاه کن که قافیه دیگر نیافتیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شماره 45
گوهر بعدی:غزل شماره 47
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.