۲۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۷

هنوز آن رخ چون ماه پیش چشم من است
شکنج جانم ازان زلف در هم و شکن است

چه سود پختن سودا چو شمع جانم سوخت
ز آتشی که مرا در درونه شعله زن است

شبم که تا به قیامت امید صبحش نیست
نه این شب است که بخت سیاه روز من است

به طعن و سرزنش، ای پندگو، چه ترسانی
سر مرا که قدمگاه سنگ مرد و زن است

هزار نامه اسلام پاره کرد خطیب
که باز نامه کفر هزار برهمن است

مگو که بر لب تو لب نهاده ام در خواب
مرا که جان به لب آمد چه جای این سخن است

نه آنچنانست که جایت نگه تواند داشت
لطافتی که به بالای سرو و نارون است

چه خوانیم سوی گلزار ترک خسرو گیر
کجا اسیر رخت را سر گل و سمن است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.