۳۲۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۱۲

هر شب از سینه من تیر بلا می گذرد
تو چه دانی که برین سینه چها می گذرد؟

دل، اگر سنگ بود طاقت آتش نبود
آنچه از غمزه او بر دل ما می گذرد

گر جفایی کند آن شوخ، مرا عیبی نیست
گو بکن، لیک ز اندازه چرا می گذرد؟

عاشقان را همه عمر از پی نظاره تو
شب به زاری و سحرگه به دعا می گذرد

یارب، این باد سحر از چه چنین خوش بوی است؟
مگر اندر سر آن زلف دو تا می گذرد

تو چه مرغی کاثرت نیست که از سوز دلم
سوخت هر مرغ که بر روی هوا می گذرد

خسروا، بگذر از اندیشه خوبان کامروز
موسم فتنه و ایام بلا می گذرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.