۲۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۵۲

چو کارهای جهان است جمله بی بنیاد
حکیم در وی ننهاد کارها بنیاد

مشو مقیم در آبادی خراب جهان
چو کس مقیم نماند در این خراب آباد

مبین که ملک فرو بست شمع دولت را
بسی چراغ سلیمان که کشته گشت ز باد

مپر ز باد غرور ار بلندییی داری
که خس بلند شد از باد، لیک باز افتاد

چو هست بنده خلق آدمی ز بهر طمع
خوشا کسی که ازین بندگی بود آزاد

چنان بزی که نمیری، اگر توانی زیست
چو هر که هست به عالم برای مردن زاد

از آن خویش مدان، خسروا، که عاریت است
متاع عمر که دادند، باز خواهی داد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.