۲۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۳۶

یک سخن گر زان لب شکرفشان بیرون کشم
صد دل گمگشته را از وی نشان بیرون کشم

آرزو دارم میانت بنگرم بی پیرهن
ماه من بگذار تاری از کتان بیرون کشم

نیم مزد روی تو صد جان بود، آن هم چو نیست
نیم جانی هست، اگر گویی، همان بیرو ن کشم

ملک جان بدهم لبت را درب های بوسه ای
هم به بوسه جان دیگر زان دهان بیرون کشم

خط تو در چشم من بنشست، تدبیری بساز
تا گلیم خود مگر ز آب روان بیرون کشم

چون جهان را بیم طوفان است ز آب چشم من
رخت هستی گر توانم، زین جهان بیرون کشم

بس که آه آتشینم در جهان دارد گذر
آبله، بینی، سراسر از زبان بیرون کشم

ای ترا صد کشته چون من، چند گویی کز جفا
خون بهمان ریزم و جان فلان بیرون کشم

یک شبی مهمان خسرو باش تا از جور تو
سینه را خالی کنم، راز نهان بیرون کشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۳۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.