۵۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۵۶

نام گل بردن به پیشت بر زبان آید گران
دم زدن بی یاد رویت از دهان آید گران

در ترازوی دل ار سنجم ترا با جان خویش
از لطافت تو سبک آیی و جان آید گران

ابرویت در سینه ام بنشست و می لرزم ز بیم
کاین چنین توزی بر آن زیبا کمان آید گران

گر بمیرم از غمت، روزی ندارم غم، جز آنک
بر چنان خاک عزیزان استخوان آید گران

گر خیالت برد جانم بر زبان نآرم، از آنک
منت کم همتان برمیهمان آید گران

آن گرانی دارم از غمهات با این لاغری
سایه او بر زمین و آسمان آید گران

تنگ نآید عاشق، ار صد جور از جانان رسد
گر بریزد ابر کی بر ناودان آید گران؟

گر چه موری گشتم از خواری گرانم بر همه
بوالعجب موری که بر جمله جهان آید گران

گر چه پند دوستان تلخ است، ای خسرو، نکوست
کز طبیبان کن مکن بر ناتوان آید گران
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۵۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.