۲۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۷۸

گر باده می خورم به سر من خمار تو
ور در چمن روم به دلم خارخار تو

خون شد ز نالشم جگر سنگ و همچنان
با سنگ خویشتن دل با استوار تو

از دیدن تو مست و خرابم تمام روز
جان می کنم تمام شب اندر خمار تو

بیرون جهان سمند که پیشت به صد هوس
مردن به پای خویشتن آید شکار تو

دل راتب غم تو چو بی من نمی خورد
شرمنده دلم من و دل شرمسار تو

عمرم به یاری سگ کوی تو شد به سر
روزی نگفتیش که چگونه ست یار تو

داغ تو دارم ار نکنم خدمتی دگر
کم زانکه با زمین برم این یادگار تو

بهر کدام روز بود عقل و جان و دل
گر این متاع خرج نگردد به کار تو

صد پاره شد چو غنچه دل خسرو و هنوز
باری گلی کشفت مرا در بهار تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.