۲۳۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۹۳

گهی بنما و گه پوشیده دار آن روی گلناری
چه غم دارد ترا، بگذار تا میرم بدین خواری

خرابم هم به یک دیدن، من دیوانه در رویت
کسی را برده این می کو کند دعوی هوشیاری

لبت در خواب می بوسیدم امشب، بلعجب کاری
که می در خواب می خوردم، این زمان مستم به بیداری

خوشم با تو درین سودا که باشم با تو در کنجی
تو سوی خویش ندهی راه و من پیشت کنم زاری

ندارد چشم من بر آستانت سیری از سودن
مگر کز خاک گردد سیر، وه این دیده ناری

ز جورت ذوق می گیرم که کاری ناید از خوبان
بجز شوخی و بدخویی و تندی و جفاکاری

تو زهد خود کن، ای زاهد، مرا بگذار با شاهد
به رسوایی و قلاشی و جرعه خواری و خواری

اگر چش غمزه خونخوار صد خون می کند هر دم
مبارک باد، بر سلطان من رسم ستمگاری

به صد سختی بخواهد کشتنم غم بعد ازین، زیرا
نماند آن دل که خسرو را به غم می کرد غمخواری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.