۲۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۳۷

گر به کمند زلف تو من نه چنین اسیرمی
کی به کمند ابرویت خسته زخم تیرمی

هست یقین چو مردنم، از غم دوریش مکش
باری اگر بمیرمی، در قدم تو میرمی

بودم اسیر کافران وقتی و در فراق تو
در هوسم که این زمان کاش همان اسیرمی

پند دهند کز بتان چشم ببند جان من
باز کشید تا مگر بند کسی پذیرمی

ترک سخن بگو که شدملک جهان از آن من
آه که تنگ در برت یک شب اگر بگیرمی

طعنه زنی که خسروا، ملک جهان ستانمی
گر به ولایت سخن مثل تو بی نظیرمی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.