هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه و عارفانه است که در آن شاعر از درد فراق و عشق نافرجام مینالد. او از معشوق خود میخواهد که بازگردد، زیرا عاشقانش در فراق او سیاهپوش شدهاند. شاعر همچنین از رنجهای عشق سخن میگوید و به مقایسهای بین عشق خود و داستانهای عاشقانه معروف مانند لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد میپردازد. در پایان، شاعر خود را بندهای مطیع در برابر معشوق میداند و از او میخواهد که با او به عدالت رفتار کند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی است که درک آن برای مخاطبان کمسنوسال دشوار است. همچنین، برخی از اشارات تاریخی و ادبی مانند لیلی و مجنون یا شیرین و فرهاد ممکن است برای کودکان و نوجوانان جوان نامفهوم باشد.
شمارهٔ ۶
رفتی و دل ربودی یکشهر مبتلا را
تا کی کنیم بی تو صبری که نیست ما را
بازآ که عاشقانت جامه سیاه کردند
چون ناخن عروسان از هجر تو نگارا
ای اهل شهر ازین پس من ترک خانه گفتم
کز نالهای زارم زحمت بود شما را
از عشق خوب رویان من دست شسته بودم
پایم بگل فروشد در کوی تو قضا را
از نیکوان عالم کس نیست همسر تو
بر انبیای دیگر فضلست مصطفا را
در دور خوبی تو بی قیمتند خوبان
گل در رسید و لابد رونق بشد گیا را
ای مدعی که کردی فرهاد را ملامت
باری ببین و تن زن شیرین خوش لقا را
تا مبتلا نگردی گر عاقلی مدد کن
در کار عشق لیلی مجنون مبتلا را
ای عشق بس که کردی با عقل تنگ خویی
مسکین برفت و اینک بر تو گذاشت جا را
مجروح هجرت ای جان مرهم زوصل خواهد
اینست وجه درمان آن درد بی دوا را
من بنده ام تو شاهی با من هرآنچه خواهی
می کن که بر رعیت حکم است پادشا را
گر کرده ام گناهی درملک چون تو شاهی
حدم بزن ولیکن از حد مبر جفا را
از دهشت رقیب دورست سیف از تو
در کویت ای توانگر سگ می گزد گدا را
سعدی مگر چو من بود آنگه که این غزل گفت
(مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا)
تا کی کنیم بی تو صبری که نیست ما را
بازآ که عاشقانت جامه سیاه کردند
چون ناخن عروسان از هجر تو نگارا
ای اهل شهر ازین پس من ترک خانه گفتم
کز نالهای زارم زحمت بود شما را
از عشق خوب رویان من دست شسته بودم
پایم بگل فروشد در کوی تو قضا را
از نیکوان عالم کس نیست همسر تو
بر انبیای دیگر فضلست مصطفا را
در دور خوبی تو بی قیمتند خوبان
گل در رسید و لابد رونق بشد گیا را
ای مدعی که کردی فرهاد را ملامت
باری ببین و تن زن شیرین خوش لقا را
تا مبتلا نگردی گر عاقلی مدد کن
در کار عشق لیلی مجنون مبتلا را
ای عشق بس که کردی با عقل تنگ خویی
مسکین برفت و اینک بر تو گذاشت جا را
مجروح هجرت ای جان مرهم زوصل خواهد
اینست وجه درمان آن درد بی دوا را
من بنده ام تو شاهی با من هرآنچه خواهی
می کن که بر رعیت حکم است پادشا را
گر کرده ام گناهی درملک چون تو شاهی
حدم بزن ولیکن از حد مبر جفا را
از دهشت رقیب دورست سیف از تو
در کویت ای توانگر سگ می گزد گدا را
سعدی مگر چو من بود آنگه که این غزل گفت
(مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا)
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.