۲۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۷

گرمرا زلفت اوفتد در دست
نکنم کوته ازتو دیگر دست

گرچه من هم نمی رسم شادم
که بزلفت نمی رسد هر دست

خاک پای تو گوهریست عزیز
کی رسد بنده را بگوهر دست

تا زلعلت شکر بدست آریم
چون مگس می زنیم برسر دست

هرکرا بر لب تو دست بود
کی بیالاید او بشکر دست

اهل دل را نداد در همه عمر
دلستانی زتو نکوتر دست

برسرت جان فشان کنم کامروز
نیست چیزی دگر مرا بر دست

عذر خود گفت سیف فرغانی
که فقیرم، نمی دهد زر دست

در دلم هست مهر تو چه شود
اگرت شعر من بود در دست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.